v-^-v-^--------------

روز نسبتا پر تنشی داشتم.

سر یکی از کلاسام به شدت عصبی شدم. در حدی که بدنم شروع کرد به لرزیدن و سرم گیج رفت.

وقتی رسیدم خونه با خودم گفتم که باید فراموشش کنم و خودم رو بزنم به بی خیالی.

حدود ساعت ۷ نشستم پای تلویزیون که یه فیلم سینمایی ببینم.

همینطور که داشتم فیلم میدیدم

سمت چپ قفسه سینه م احساس درد کردم.

انگار یه نفر یه میخ فرو کرد توی سینه م.

بعد کشیده شد مثل یک خط تا بالای کتفم. و پشت شانه هام و گردنم .... .

توی سرم احساس فشار کردم و چشمام سیاهی رفت.

ترسیدم.

درست شبیه علایم سکته قلبی بود ولی دردش قابل تحمل بود.

بیش تر از اینکه درد داشته باشم ترس داشتم.

ترس از اینکه بمیرم.

دردش به همون سرعتی که اومد ، رفت.

ولی ممکن بود نره.

 

 

خواب زمستانی

یکی این مسئولین رو بیدار کنه خدا وکیلی.

آخه تا کی قراره قیمتا بره بالا و هیچ اتفاقی نیفته؟

قیمت سمند lx دوگانه

سمند lx 98 شده ۱۲۰ میلیون!!!

یعنی چی؟

اصلا دولت برا چی هست؟

اگه قراره قیمت چارتا خودرو و چار قلم مواد غذایی و دو دست لباس رو نتونه کنترل کنه پس دولت میخوایم چیکار؟

هرج و مرج که با نبودن حکومت هم خود به خود هست.

اینا خوابن؟ مردما خواب فرض کردن؟ خرن؟ یا مردما خر فرض کردن؟

آقا اگه نمیتونی مرد باش بگو نمیتونم. برو کنار یکی که می تونه بیاد.

آخه بد بختیمون اینه که تا حرف میزنی میشه آب به آسیاب دشمن. تا اعتراض میکنی دل دشمن شاد میشه. باید استخوان در زخم بسوزیم و بسازیم.

اما تا کی؟ آخرش که چی؟

آقا این مسوولین ما تمامشون از این سرمایه دارا و خر پولان. تو این گرونیا حتی قلقلکشون هم نمیشه چه برسه به این که از خواب بیدار بشن.

چه فرقی داره براش که قیمت گوشی پارسال تا حالا ۴۰۰ درصد افزایش داشته . یا خودرو ۱۵۰ درصد. یا مواد غذایی ۱۸۰ درصد. ولله براشون هیچ فرقی نداره. اینا فقط دارن چربی ذخیره میکنن برا خواب زمستانی بعدیشون. همین و بس.

خواب زمستانی

 

 

رقص رودخانه

امروز ظهر که در خیابان های اصفهان راه میرفتم احساس کردم که انگشتان آفتاب آسفالت خیابان را نوازش می کند.

اما کرج انگار نور خورشید به کف خیابان نمیرسد. این موضوع نمیتواند ناشی از اختلاف زاویه ی میل خورشید در اصفهان و کرج باشد. قطعا به نوع شهر سازی و نحوه ی معماری شهر مربوط است.

وقتی کرجی به معنای واقعی کلمه درون شهری. شهر تو را احاطه کرده . گویی در بتون و آهن دست و پا میزنی.

اما وقتی اصفهان هستی قدم که میزنی روی شهر سر میخوری. جاده ها زیر پایت کشیده می شوند. 

حتی درختان هم حرف میزنند و راه نشانت میدهند.

پل ها وسط شهر شعر میخوانند و رودخانه برایشان میرقصد.

 

لبخند خدا

خدا بعضی وقتا کارایی میکنه که خودش رو ثابت کنه.یا بهتر بگم خودش رو یاداوری کنه.

مخصوصا وقتی ما قول ها و وعده هاش رو نادیده میگیریم.

وقتی یادمون میره که قرار و مدارمون با هم چی بوده.

یا وقتایی که «او» رو اولویت آخر زندگیمون قرار میدیم.

به همه چیز و همه کس اهمیت میدیم و فکر میکنیم غیر از« او».

خیلی براش مهمه که ما بهش توجه کنیم و یادمون باشه که حواسش به تک تک ما هست و روی یکی یکی ما به صورت ویژه تمرکز میکنه.

و وقتی ما این چیزا را یادمون میره هر کاری میکنه که یادمون بیاد.

اینجاست که شروع میکنیم غر میزنیم. گلایه میکنیم. میگیم چرا. خدایا چرا. مگه من چیکار کردم. مگه من چه گناهی کردم. چرا منا یادت رفته . چرا به من نگاه نمیکنی.

حس میکنم اینجا خدا بهمون میخنده.لبخند میزنه. لبخند میزنه که بهش توجه کردیم.

طوری رفتار میکنه که انگار همین یه مخلوق رو داره . همین یه بنده رو داره.

و ما طوری رفتار میکنیم که انگار هزار تا خدا داریم.

 

 

چرا اینترنت وصل نمیشه

جزو افرادی بودم که در دوران ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد طی یک نامه ی چند صفحه ای به شخص رئیس جمهور، ضرورت تسریع در پروژه شبکه ملی ارتباطات رو تبیین و تشریح کردم.(البته اون موقع بهش میگفتن «اینترنت ملی») آقای احمدی نژاد هم دستوری مبنی بر از سر گیری پروژه (با ضمیمه ی نامه ی بنده) به وزیر ارتباطات وقت نوشت.

وقتی نامه ای از دفتر رئیس جمهور دریافت کردم که شامل پاسخ به نامه ی خودم و همچنین متن دستور رئیس جمهور بود اینقدر حس خوبی داشتم که می خواستم پرواز کنم.

هر چند این پروژه طی سالیان سال ، فراز و نشیب های زیادی داشت و در هر زمانی بلایی به سرش اومد و خیلی ها از عملی شدنش نا امید بودن و بعضی ها به اجرا شدنش معترض بودن ، ولی من لحظه شماری می کردم برای روزی که اینترنت جهانی قطع بشه و ببینم این شبکه ملی ارتباطات چقدر کارامده.

فکر کنم تنها فردی بودم تو ایران که وقتی اینترنت قطع شد خوشحال شدم.

حس خوبی داشتم از اینکه آخرش این پروژه به ثمر نشسته.

شاید برای بعضی ها قابل درک نباشه ولی حس غرور داشتم و استقلال.

حسم مثل حس یک نوجوان بود که برای اولین بار از پر مادرش مستقل زندگی کنه و در این کار موفق باشه.

 

اما از شما چه پنهون دیگه دارم کلافه میشم. اینترنت که قطعه خیلی از کارام فلج شده . توی خیلی چیزا در موندم و خیلی از برنامه هام عقب افتاده. کاش زودتر وصلش کنن.

میگن بعضی جاها وصله ولی از ما که هنوز وصل نشده.

سگ

ماهدشت ( اینجا که بالاجبار دارم زندگی میکنم) پر از سگه.

سگاش بیشتر از گربه های اصفهانه.

ولی خب همه شون آرومن و با آدم کاری ندارن. از گربه ها هم بهترن. خیلی هم حرف شنوی دارن.

هر روز که میرم مدرسه حدودا با 10 تا سگ تو راه برخورد میکنم. یه تیکه راه میان دنبالم که یه چیزی بهشون بدم وقتی نا امید شدن میرن سراغ یکی دیگه.

امروز رفته بودم بیرون برای خرید. یکی از دانش آموزاما دیدم که یه سگ کوچولوی زشت ، از این سگا که بچه تهرانیا دارن ، گرفته بود توبغلش و داشت تو کوچه ها راه میرفت.

وقتی منو دید اولش کلی برام کلاس گذاشت.

ولی تا بهش گفتم من به برگه امتحانت دست نمیزنم چون نجسه! شروع کرد قسم و التماس که این مال من نیست و مال دوستمه.


منکه باهاش شوخی کردم ولی واقعا چندشم میشه به برگش دست بزنم. وقتی یاد اون سگه تو بغلش میفتم حالم به هم میخوره.

ادب

خیلی خیلی فکر کردم که مشکل دانش آموزای من و به عبارت دقیق تر دانش آموزان حال حاضر مملکت چیه؟ چرا چیزی بلد نیستند؟ چرا چیزی یاد نمیگیرن؟ چرا رفتارهاشون قابل کنترل نیست؟ و هزارتا چرای دیگر...

در حین درس دادن و بعد از کلاسام با صحبت کردن با دانش آموزام این موضوع را بررسی میکردم.

شاید بگید حالا خیلی زوده که بخوای اینطور کلی مشکل را ریشه یابی کنی. شاید بگید تو هنوز اول راهی این حرفا به تو نیومده.

درسته من هم دنبال ریشه یابی و ارایه ی راهکار اساسی نیستم.

ولی من میتونم به طور قطع و با اطمینان کامل بگم ریشه ی تمام مشکلات دانش آموزان ما " نداشتن ادب" هست.

اگه دانش آموز ادب داشته باشه منظم میشه.

اگه ادب داشته باشه در برابر معلم تواضع میکنه و علم کسب میکنه.

اما این اگه ها فقط «اگه» هستن و در همین حد باقی موندن.

معلم جغرافی2

معلم جغرافی بودن هم محاسنی داره و هم معایب.

حسنش اینه که نگران این نیستی که دانش آموز درس رو فهمیده یا نه.

از طرفی تدریسش هم راحته. توی خونه از کتاب می خونی. سوالات و نکات رو در میاری . جواب فعالیت ها رو می نویسی . اگه نکته یا ابهامی بود از اینترنت در میاری . بعدم سر کلاس به بچه ها میگی از روی کتاب بخونن. هرجا که نکته و سوال داشت میگی بنویسن. جاهایی هم که اصطلاحات نیاز به توضیح داره توضیح میدی و تموم.

دیگه کتاب کمک آموزشی و نکته تستی و حل مثال و حل تمرین و سوالات پیچیده و هزار و یک جور مساله نداره.

اما یه عیبی هم داره. اینکه دانش آموزا ازت حساب نمیبرن. براشون کلاس نداری . کلاس اضافه و کنکور و این چیزا هم نمی تونی بگیری.

می گن احتمال زیاد سال دیگه انتخاب با خودمه که بازم همین درس جغرافی و از این قبیل دروس را بگیرم یا درس تخصصی خودم یعنی فیزیک.

دروس عقب مانده

تا دیروز فکر می کردم درسام خیلی عقبه.

وقتی طرح درسای سالانه که از اینترنت گرفته بودم بررسی می کردم متوجه شدم سه-چار هفته ای از برنامه عقبم.

ولی امروز که با دبیرا صحبت کردم فهمیدم که اونا هم تا همینجاهایی که من درس دادم درس دادند.

خیالم راحت شد خیلی استرس داشتم که چطوری درسام رو برسونم. مخصوصا برای شیمی.

اینطوری راحت تر می تونم درس بدم.


من و چهارشنبه سوری

مادرم گفت: شاید بتونم چندتا تکه چوب پیدا کنم که یه آتیش درست کنیم و رفت توی حیات.

سه چهارتا تکه چوب کوچیک دستش بود و اومد در اتاق ایستاد و گفت : « آقا هادی بیا اگه می خوای آتیش درست کنی ».

بابا یه کم تینر روغتی داخل یه بطری نگه داشته بود. یه کبریت برداشتم و یه چراغ سیار از دیوار دادم توی حیات خونه خودمون که تازه داریم میسازیم.

گفتم خانم اگه میخوای آتیش بازی کنی بیا تا بریم. با تعجب نگاه کرد و پاشد اومد دنبالم.

با جعبه ی مقوایی به جا مونده از پودر لباسشویی و برگای خشک شده ی درخت مو که کف حیات ریخته بود و یه کم تینر تونیستیم اون چوبا را روشن کنیم.

چندتا تیکه چوب دیگه هم انداختیم داخلش و من و خانومم شروع کردیم از روش پریدیم.

بابا هم از مسجد اومد و چون دود آتیش رو دیده بود یه راست اومد خونه ما و جمعمون کامل شد.

این اولین دور همی خانوادگی توی خونه ی خودمون بود.البته خونه ی در حال ساخت.

بعدم ذغال به جا مونده از آتیش رو ریختیم داخل یکی از ظرفای بنایی و بردیم خونه بابا اینا داخل اتاق.

قوری را گذاشتم کنار آتیش و الانم منتظریم که چای دم بکشه و یه چای آتیشی دبش بزنیم به بدن.


Designed By Erfan Powered by Bayan