وقتی پدر پیرم پایین پای قبر مادرم به زمین افتاد و بلند بلند گریه کرد تمام وجودم به لرزه افتاد.
بعضی چیزها هست که دیدنش معنای واژه ها را برایت عوض می کند.
صبر برایم گنگ شده.
صبح که از خواب بیدار میشوم دلم می خواهد همه اش خواب بوده باشد.
یک خواب تلخ
اما همه اش حقیقت است یک حقیقت تلخ تلخ
حقیقتی که بیش از همه دارد پدرم را عذاب میدهد
بغض هایش
اشک هایش
سکوت هایش
این ها چیزهاییست که تا به حال ندیده بودم
هیچ وقت پدر را اینطور ندیده بودم
دارم خفه می شوم
اگر اینجا ننویسم خفه می شوم . می میرم
- چهارشنبه ۵ آذر ۹۹