تا به حال اینقدر به خاطر گذشته ام افسوس نخورده بودم.
این که چرا بهترین زمان های عمرم را در دانشگاه تلف کردم!
چرا کمی بیشتر تلاش نکردم؟آنجا که میتوانستم نخواستم ، حالا که میخواهم دیگر فرصت از دستم رفته و کاری از من ساخته نیست.
تا کنون سه فرصت شغلی بسیار عالی را به خاطر پایین بودن معدل کارشناسی ام از دست داده ام.
همه اش به خودم میگویم چرا من به دانشگاه رفتم؟
گاهی اوقات فکر میکنم اگر به دانشگاه نرفته بودم در حال حاضر وضعیت خیلی بهتری داشتم.هم از نظر مالی و هم موقعیت اجتماعی.
گه گاه با خود می گویم هرگز آنهایی که مرا وسوسه کردند تا به دانشگاه بروم نخواهم بخشید! اما دقیق تر که میشوم می بینم مقصر اصلی خودم هستم نه شخص دیگری.همه خیر من را میخواستند.اصلا شاید خیر من هم در همین بود ولی من با کمکاری های خودم این بلا ها را سر خودم آوردم.
امروز فهمیدم این مدرک لیسانسی که من دارم به درد هیچ کسی نمیخورد و نخواهد خورد.
دارد فکرهای جسورانه ای به ذهنم میرسد .
گاهی به سرم میزند که کارم را رها کنم و به ادامه تحصیل بپردازم.و این بار با جدیت و در نظر گرفتن آینده درس بخوانم.اما به خودم میگویم این حرفها هم همه اش مثل تصمیم های آخر ترم برای ترم بعد است.که همیشه تصمیم میگرفتم این بار با جدیت درس هایم را دنبال کنم ولی ترم بعد هم همین آش بود و همین کاسه.
میترسم بروم دوباره سراغ درس و مشق و دوباره همان بلا را سر آینده ام بیاورم.
این فکر ها شب و روز من را رها نمیکند.
و این ها اصلا خوب نیست.
- چهارشنبه ۱۲ فروردين ۹۴