مادرم گفت: شاید بتونم چندتا تکه چوب پیدا کنم که یه آتیش درست کنیم و رفت توی حیات.
سه چهارتا تکه چوب کوچیک دستش بود و اومد در اتاق ایستاد و گفت : « آقا هادی بیا اگه می خوای آتیش درست کنی ».
بابا یه کم تینر روغتی داخل یه بطری نگه داشته بود. یه کبریت برداشتم و یه چراغ سیار از دیوار دادم توی حیات خونه خودمون که تازه داریم میسازیم.
گفتم خانم اگه میخوای آتیش بازی کنی بیا تا بریم. با تعجب نگاه کرد و پاشد اومد دنبالم.
با جعبه ی مقوایی به جا مونده از پودر لباسشویی و برگای خشک شده ی درخت مو که کف حیات ریخته بود و یه کم تینر تونیستیم اون چوبا را روشن کنیم.
چندتا تیکه چوب دیگه هم انداختیم داخلش و من و خانومم شروع کردیم از روش پریدیم.
بابا هم از مسجد اومد و چون دود آتیش رو دیده بود یه راست اومد خونه ما و جمعمون کامل شد.
این اولین دور همی خانوادگی توی خونه ی خودمون بود.البته خونه ی در حال ساخت.
بعدم ذغال به جا مونده از آتیش رو ریختیم داخل یکی از ظرفای بنایی و بردیم خونه بابا اینا داخل اتاق.
قوری را گذاشتم کنار آتیش و الانم منتظریم که چای دم بکشه و یه چای آتیشی دبش بزنیم به بدن.
- سه شنبه ۲۲ اسفند ۹۶