قلبم دارد تکه تکه می شود.
جگرم می سوزد.
دلم آغوش می خواهد.
دلم آغوش مادر می خواهد.
اشک در چشمانم جمع می شود.
بغض گلویم را گرفته است.
باید گریه کنم ... فریاد بزنم و گریبان پاره کنم تا کمی دلم آرام شود.
اما پدرم ... طاقت گریه ندارد . نباید گریه کردنم را ببیند.
نمی توانم زجه بزنم چون باید سنگ صبور همسرم باشم که غصه ی مادر من دارد دیوانه اش میکند .
آرام آرام در تنهایی هایم اشک میریزم.
همه جا را غم فرا گرفته
همه جا را خاطره پوشانده.
انگار دنیا برایم خاطره شده
دل بیچاره ام مادر می خواهد
دل بیچاره ام برای بابا می سوزد
دل بیچاره ام برای خواهرم می سوزد
دل بیچاره ام برای همسرم می سوزد برای غربتش از وقتی که مادرم رفته برای گریه هایش برای بغض هایش که نمیگذارد بشکند.
قلبم درد می کند.
درد بی مادری دارد جانم را می گیرد
- دوشنبه ۳ آذر ۹۹