دلتنگ مادرم

ساعت یک بامداد شنبه دوم مرداد 1400 است.

گلویم درد می کند. نه از بیماری که از بغض .

یک مقدار گریه کردم ولی هنوز درد می کند.

بعضی از شب ها وقتی همه می خوابند اینطور می شود.

دلم برایش تنگ می شود.

دلم برای مادرم تنگ می شود

همینطور که دراز کشیده ام به سقف اتاق خیره می شوم و خاطراتش را مرور می کنم.

و در سکوت دیوانه کننده شب بغض میکنم و اشکم آرام آرام روی بالش می ریزد.

هق هق هایم را میخورم که صدایش همسرم را بیدار نکند.

بعضی وقت ها - مثل الان - گلویم درد میگیرد . به سختی نفس می کشم و گاهی شانه هایم تکان می خورد.

دلتنگی دارد جانم را می گیرد.

کاش می توانستم بخوابم و خوابش را می دیدم. کاش خوابش را می دیدم و بغلش میکردم.شانه هایش را می بوسیدم و او پیشانیم را.

کاش می توانستم بخوابم.

خدا بیامرزتشون 🖤💔
سلامت باشید.
خدا رفتگان شما را رحمت کنه
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan