یادم میاد برای هسته ای ۲ هر کاری کردم استاد نمره ی قبولی بهم نداد.من هم معرفی به استاد رو با یه استاد دیگه گرفتم.آخر کار اون استاد هم بهم گفت :« تو دو تا فصل رو اصلا نخوندی و برای همین هم نتونستی نمره قبولی بگیری.من پاست میکنم ولی باید بری و این دوتا فصل رو بخونی .اگه نخوندی و یه روزی یه جایی به عنوان کارشناس فیزیک هسته ای رفتی سر کار مدیونی.»و به این ترتیب دین بر من گذاشت.و من هم بعد از گذشت این همه مدت این کار رو انجام ندادم هر چند من به عنوان کارشناس فیزیک هسته ای جایی مشغول به کار نشدم و دیگه هم امید ندارم کاری مرتبط با این جور چیزا گیرم بیاد ولی خودم رو مدیون میدنم .و حالا تصمیم گرفتم که شروع کنم و اون دو تا فصل رو بخونم.
خیلی جالبه انگار به جای کتاب فیزیک هسته ای دارم دفترچه ی خاطراتم رو مرور میکنم.هر خطی که میخونم کلی از خاطرات زمان دانشجوییم برام زنده میشه.خاطرات خوب و بد ولی شیرین و زیبا.نه این که خود اون خطوط همراه با خاطره باشه(چون بعضی از اون مطالب رو اولین باره که میخونم) ولی جوی که در ذهنم ایجاد میکنه یاد آور یک دورانه یک دوران زیبا.
گاهی اوقات با خودم میگم ای کاش ادامه تحصیل میدادم.ایکاش خودم رو توی اون فضا نگه میداشتم.شاید اون روز قدر نعمت ندونستم و خدا هم ازم گرفت.اون جو زیبا و رویایی. . .
شاید به نظر شما زیبا و رویایی دونستن اون فضا خیلی اغراق آمیز باشه ولی اگه یک روز توی محیطی که من کار میکنم قرار بگیرید متوجه میشید که چرا اون فضا برام مثل یک رویای شیرین شده.
در مطالب بعدی سعی میکنم بیشتر به جزئیات و اختلاف های این دو فضا بپردازم . . . .
- يكشنبه ۲۱ دی ۹۳