شعور

زمانی بر این باور بودم که حتی اشیا و جمادات هم ذی شعور هستند.

اما حالا گیر کرده ام میان مشتی انسان بی شعور.افرادی حتی از جمادات هم پست تر و فرومایه ترند.

آنقدر چشمانشان را بر روی حقایق بسته اند که دارند در خواب جهالت هایشان غرق می شوند.

آنقدر به ندیدن خو گرفته اند که بصیرت را جاهلانه و اندیشمند را ابله می خوانند!

خدایا نمی خواهم نا شکری کنم، قطعا گناه بزرگی کرده ام که گرفتار این جماعتم ساخته ای، اما . . . تا همرنگ بدرنگی هایشان نشده ام ، نجاتم بده .

خدایا اگر سرنوشت من همین است که با این ها صبح هایم را به شب برسانم، لااقل آنقدر شعور به من بده تا این بی شعور ها را نادیده بگیرم.

آمین.

چرا نازکای گلویت دگر جای بوسه ندارد

آرامش ندانستن

«برخلاف درهم تنیدگی کوانتومی معمول، که شامل دو ذره در جایگاه های متفاوت می باشد، تک ذره در هم تنیده دارای تابع موجی است که در فاصله زیادی پخش شده است، اما به هیچ وجه در بیش از یک مکان وجود ندارد به دیگر سخن، تک ذره درهم تنیده تنها می تواند در زمانی مشخص در یک مکان باشد، اما قابلیت قرارگیری در فاصله ای بسیار وسیع را دارد. هنگام اندازه گیری ذره، تابع موجش بطور آنی در یک مکان ثابت فرو می ریزد.»

امروز به طور اتفاقی وارد سایتی شدم که این مطالب را نوشته بود.

ذره . . . کوانتوم . . . تنیدگی . . . تابع موج . . . اندازه گیری . . .

ناگهان حس عجیبی بهم دست داد.

ذهنم به طور ناخودآگاه شروع به مرور کردن یک چیزهایی کرد.بدون اینکه خودم بخواهم خاطرات، تصاویر، صداها، نوشته ها،مفاهیم و احساساتی را مرور کردم.

نمیدانم دقیقا چه اتفاقی افتاد ولی نگرانی و نا آرامی وجودم را پر کرد.

دریای ذهنم که مدت زیادی برای آرام کردنش زحمت کشیده بودم دوباره داشت متلاطم می شد.

اژدهای نا آرامی هایم که با دردسر های زیادی خفته بود داشت بیدار می شد.

ضربان قلبم دوباره داشت به هم می ریخت.

از جلوی لپتاپ بلند شدم و وسط اتاق دراز کشیدم و چشمانم را بستم.

نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم داخل اتاق مقداری قدم زدم.

به چیزهای دیگر فکر کردم.. . . به جارو ۸۶۵۰ . . . . به آون تستر ۱۹۵۰ . . . به جارو های خندان. . . حقوقم که بقیه اش را کی می دهند. . . .

خلاصه فراموش کردم دوباره هر آنچه بود را.


لذت دانستن ارزانی آن هایی که دردسر هایش را به جان می خرند.

من همین کارگر جاهل از همه جا بی خبر بمانم راحت ترم.

برای من همین بس که حداکثر تلاش کنم به یک لیسانس مخابرات(همکارم) بفهمانم وزن با جرم فرق دارد.

علمی ترین و پیچیده ترین حرف هایی که می زنم درباره ی این باشد که عدد روی این دستگاه ۱۹/۵۰ کیلو پاسکال است یعنی ۱۹۵۰۰ و نه ۱۹۵۰.

بگذار دانشمندان به علمشان برسند و ما کارگر ها هم به کارمان.

آرامشی که در ندانستن هست با لذت دانستن قابل مقایسه نیست.

ارشاد وزیر ارشاد

نمی دونم چرا وزرای ارشادمون همیشه یه حالیند؟!
هیچ وقت یادم نمیاد یه وزیر ارشاد درست و حسابی داشته باشیم.
دوره ی خاتمی که خب تکلیف معلوم بود ، زمان احمدی نژاد هم فرهنگ وزیر ارشاد بیشتر به بی فرهنگی تمایل داشت.یادم میاد من می گفتم ما با وزارت ارشاد مشکلی نداریم فقط این پسوند «اسلامی»  رو از آخرش حذف کنید بعد هر غلطی که خواستید بکنید.اقلا به اسم اسلام تموم نشه.
این دوره هم . . . .
بهتره ادامه مطلب رو بخمونید:

هوای گریه

بغض سنگینی گلویم را گرفته است.

بد جور دلم هوای گریه کرده.

فریاد هایی در سینه ام نهفته.

امشب مادرم که حرف می زد صدای تپش های قلبم را می شنیدم.

اشک هایش نزدیک بود جان از تنم بگیرد.


می خواهم بنشینم یک جایی زارزار گریه کنم.

بلند بلند داد بزنم.

دیگر توان شنیدن بعضی حرف های این مردمان را ندارم.

دلم هوای «فقط برای خدا» کرده.در میان این انسان ها که «کمی برای خدا» هم در مرامشان نیست.

می خواهم بروم برسر مزار یک شهید.یک شهید گمنام.

فارغ از هر آنچه این مرد نما های نامرد در باره‌ی‌شان می گویند.

به دور از سنگینی هوای این هوس های حیوانی.

گوشه ای تنها به دور از خودم.

خودم که پُرم از فریاد و خشم و غم.

و فقط برای مظلومیتش گریه کنم

و برای مادرش .

و برای این مادر ها. . .

ای کاش می توانستم همه چیز را بنویسم.

آه که چقدر کوچک است این فضا برای تصویر نا آرامی هایم. . .

بازخورد اقتصادی توافق ایران و 5+1

من می خواهم از دیدگاهی متفاوت از آنچه معمولا در مقاله ها و سایت های تحلیلی خبری خواهید خواند پیامد پایان مذاکرات را بررسی کنم.دیدگاهی سوای از مفاد و نوع توافق صورت گرفته.

روزهای زیادی بود که همه ی بخش های اقتصادی کشور در انتظار مشخص شدن نتیجه ی این مذاکرات بود.

می توانم به راحتی از این جملات استفاده کنم که:

به غیر از صنایع غذایی، تمام صنایع کشور در رکود بود.اقتصاد ایران در کما بود و هیچ گونه نشانه ای از حیات در آن دیده نمی شد.همه چیز در حالت انتظار متوقف شده بود.تمام خریدار ها منتظر مشخص شدن نتیجه بوده و از خرید امتناع می ورزیدند.فروشندگان نیز دست به معامله نمی زدند. شرکت های تولیدی یکی پس از دیگری در حال تعطیل شدن بودند.در شهرک های صنعتی هزاران نفر بیکار شدند.بسیاری از کارخانه ها بخش عظیمی از نیروی انسانی خود را به حالت تعلیق در آورده بودند.

چنین وضعیتی شاید برای چند ماه تاثیر آشکاری بر معیشت مردم نداشته باشد اما اگر ادامه پیدا کند فاجعه خواهد آفرید.

به همین خاطر لحظه شماری می کردم برای پایان مذاکرات.بیشتر از این که به توافق و یا عدم توافق اهمیت بدهم این که چه زمانی مذاکرات تمام می شود برایم مهم بود.درک اهمیت این موضوع برای همه ممکن نبود.چون آن ها هر روز خبر تعطیلی یکی از شرکت های تولیدی بزرگ را نمی شنیدند.مردم فقط از قیمت طلا و دلار و خودرو خبر داشتند.موضوع چیزی بود که هنوز رسانه ها به آن دامن نزده بودند.یک دومینو که تازه شروع شده بود.اما امیدوارم که  امروز تمام شده باشد، دیگر ادامه پیدا نکند و اوضاع به حالت عادی خود باز گردد.

مولود کعبه

علی تنهاست مولود عزیز خالق اکبر                                       که از دیوار، مهمان شد نه مثل انبیا از در


دیشب صدای لبخند مهتاب را می شد شنید.


روز کارگر

به تازگی در مفهوم کلمه ی کار گر خیلی دقیق و عمیق تر شده ام.آخر هرچه نباشد من هم یک کارگر هستم.

قبلا فکر می کردم کارگر به کسی می‌گویند که کار می کند و احتمالا  کارش هم کار دفتری نیست.یک مفهوم ابتدایی و تصویری انتزاعی مانند همانچیزی که عموما به واسطه ی رادیو تلویزیون و کتاب ها در ذهن ها وجود دارد.

اما هر چه پیش تر می‌روم

پشیمانی

تا به حال اینقدر به خاطر گذشته ام افسوس نخورده بودم.

این که چرا بهترین زمان های عمرم را در دانشگاه تلف کردم!

چرا کمی بیشتر تلاش نکردم؟آنجا که می‌توانستم نخواستم ، حالا که میخواهم دیگر فرصت از دستم رفته و کاری از من ساخته نیست.

تا کنون سه فرصت شغلی بسیار عالی را به خاطر پایین بودن معدل کارشناسی ام از دست داده ام.

همه اش به خودم می‌گویم چرا من به دانشگاه رفتم؟

گاهی اوقات فکر می‌کنم اگر به دانشگاه نرفته بودم در حال حاضر وضعیت خیلی بهتری داشتم.هم از نظر مالی و هم موقعیت اجتماعی.

گه گاه با خود می گویم هرگز آنهایی که مرا وسوسه کردند تا به دانشگاه بروم نخواهم بخشید! اما دقیق تر که می‌شوم می بینم مقصر اصلی خودم هستم نه شخص دیگری.همه خیر من را می‌خواستند.اصلا شاید خیر من هم در همین بود ولی من با کمکاری های خودم این بلا ها را سر خودم آوردم.

امروز فهمیدم این مدرک لیسانسی که من دارم به درد هیچ کسی نمی‌خورد و نخواهد خورد.

دارد فکرهای جسورانه ای به ذهنم می‌رسد .

گاهی به سرم می‌زند که کارم را رها کنم و به ادامه تحصیل بپردازم.و این بار با جدیت و در نظر گرفتن آینده درس بخوانم.اما به خودم می‌گویم این حرفها هم همه اش مثل تصمیم های آخر ترم برای ترم بعد است.که همیشه تصمیم می‌گرفتم این بار با جدیت درس هایم را دنبال کنم ولی ترم بعد هم همین آش بود و همین کاسه.

می‌ترسم بروم دوباره سراغ درس و مشق و دوباره همان بلا را سر آینده ام بیاورم.

این فکر ها شب و روز من را رها نمی‌کند.

و این ها اصلا خوب نیست.

احساس عید

امروز زیر نم نم باران داشتم گل ها و گلدان های حیاط خانه  را  سر و سامان می‌دادم.
هوا طراوت و لطافت عجیبی داشت.بوی شکوفه های بهار نارنج نفسم را قلقلک می‌داد.
قطره های باران روی عینکم چکیده بود.گویی از پشت پنجره ای باران زده داشتم به گل ها نگاه می‌کردم.
صدای غرش آسمان می‌گفت اگر میخواهی زیر تازیانه ی قطراتم خیس نشوی باید فرار کنی.
زیر ایوان رفتم و بهار را پیشاپیش به نظاره نشستم.
بعد از سال ها دوباره بوی بهار را استشمام کردم.
دوباره عید را حس کردم.

الحمد للًه...

۱ ۲ ۳ . . . ۷ ۸ ۹ ۱۰
Designed By Erfan Powered by Bayan