گاهی سر کلاس آنقدر از دستشان عصبانی می شوم که دلم می خواهد از موهایشان آویزانشان کنم.
از آنطرف آنقدر دلم برای نادانی هایشان می سوزد که بعد از نماز هایم برایشان دعا می کنم.
دعا می کنم عاقل شوند.دعا می کنم سرشان به سنگ بخورد و کمی بیشتر به خودشان و آینده شان اهمیت بدهند.
گاهی فکر میکنم به آنها وابستگی عاطفی دارم.
همیشه می گفتم چگونه یک معلم دانش آموزانش را دوست دارد . و حالا خودم دارم تجربه میکنم.
نمی فهمیدم اینکه می گفتند معلم باید عاشق درس دادن باشد. یعنی چه!
ولی حالا دارم لذت درس دادن را می چشم.
اتفاق خاصی دارد در روحم میفتد.
اتفاقی که برای هر کسی نمی افتد.
چیزی که هر کسی شانس تجربه کردنش را ندارد.
دارم یک هادی دیگر می شوم.
دارم آرام آرام معلم میشوم.
- پنجشنبه ۱۵ آذر ۹۷