سگ

ماهدشت ( اینجا که بالاجبار دارم زندگی میکنم) پر از سگه.

سگاش بیشتر از گربه های اصفهانه.

ولی خب همه شون آرومن و با آدم کاری ندارن. از گربه ها هم بهترن. خیلی هم حرف شنوی دارن.

هر روز که میرم مدرسه حدودا با 10 تا سگ تو راه برخورد میکنم. یه تیکه راه میان دنبالم که یه چیزی بهشون بدم وقتی نا امید شدن میرن سراغ یکی دیگه.

امروز رفته بودم بیرون برای خرید. یکی از دانش آموزاما دیدم که یه سگ کوچولوی زشت ، از این سگا که بچه تهرانیا دارن ، گرفته بود توبغلش و داشت تو کوچه ها راه میرفت.

وقتی منو دید اولش کلی برام کلاس گذاشت.

ولی تا بهش گفتم من به برگه امتحانت دست نمیزنم چون نجسه! شروع کرد قسم و التماس که این مال من نیست و مال دوستمه.


منکه باهاش شوخی کردم ولی واقعا چندشم میشه به برگش دست بزنم. وقتی یاد اون سگه تو بغلش میفتم حالم به هم میخوره.

منم توی کرج خیلی سگ می دیدم...
ولی خب هنوز نتونستم عادی و آروم رد بشم...
ناخودآگاه ترس برم می داره... (لبخند)
ولی خب من از گربه هم می ترسم... (لبخند)
داستان ترسم ریشه داره در یک اتفاقی که گربه پرید توی دلم و افتادم به وحشت... 
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan